علی استوار بود و شجاع.روح خستگی ناپذیر و مقاوم او، هیچگاه از پای در نمیآمد. آن روز شدت درگیری بالا گرفته بود و نیروها، توانایی مقاومت و ایستادگی را از دست داده بودند. مشکلات فراوانی نیز از جمله نبودن تجهیزات و مهمات بر آنها فشار میآورد.
تنها مقداری مهمات در خانههای سازمانی مانده بود که نیروهای پیاده دشمن، آنجا سنگر داشتند. در چنین شرایطی، "علی" پشت فرمان وانت نیسان نشست. نیسان، لاستیک نداشت و با رینگ رانده میشد. چند دقیقه بعد، اثری از ماشین و تجلایی نبود. از بازگشتش ناامید بودیم که ماشین با سرعت زیاد، داخل خیابان پیچید. در نیسان باز شد و او با جسمی غرق به خون، بر زمین غلتید، در حالیکه با ماشین مهمات آمده بود.
"تجلایی" در خانههای سازمانی، حدود ۴ دقیقه به تنهایی، با نیروهای دشمن جنگیده و گلولهای به پای او اصابت کرده بود. وی را به مسجد بردیم و گلوله را بیرون آوردیم. خونریزی قطع نمیشد، اما او همچنان با کمک بچهها راه میرفت. با استواری، جنگ را هدایت میکرد و میگفت: «اگر در این لحظه، تیر حتی به جمجمهام هم بخورد، ناراحت نمیشوم، چرا که با لطف خدا، سوسنگرد آزاد شد.»